حمیدرضا نصیری
1. وقتی بچه بودم بازیگر محبوبم افسانه بایگان بود.
2. یکی از بزرگترین تفریحات تمام سالهای تحصیلم این بوده که برای بقیه اسم بگذارم. درخشانترین اسمی هم که تابهحال گذاشتهم برای دبیر ادبیات سال سوم دبیرستانم بود که چون از نیمرخ صورتش هیچ برجستگی نداشت، بهش میگفتیم «فلترون» (Flatron).
این تفریح هنوز هم ادامه دارد.
3. چند ماهیست که یکی از دوستان برایم یک Video iPod از فرنگ فرستاده و تقریبا با هرکس صحبت میکنم، یکجوری بحث را به این سمت میکشانم که "راستی ipod من را دیدی؟"
4. از وارد شدن به جمعهای غریبه متنفرم. بهنظرم سختترین کار دنیا اینست که مجبور شوید وسط یک مشت آدم غریبه که برای اولین بار است میبینیدشان، صحبت کنید. اوووه!
5. یک مرض لاعلاجی دارم که مدتهاست میخواهم درمانش کنم و نمیشود. از بدسلیقگیهای مردم حرص میخورم. خدا نکند یک بیلبورد زشت، یک تیزر احمقانه، یک تابلوی بدریخت یا یک پوستر بدترکیب ببینم. شروع میکنم با خودم حرف زدن و فحش دادن به طراح. از همه بدتر اینکه تازگیها گیر دادهم به لباسهای زشت ( این زشت را با دندان قروچه بخوانید) باشگاههای فوتبال ایران. از همه بدتر هم بهنظرم لباس استقلال است.
البته ناگفته نماند که عاشق این لباسهای سفید و سادهی پومای تیمملیم.
0 کا٠Ùت:
Post a Comment
>> صÙØ٠اصÙÛ