Yalda Game

A blog to collect all the post of 'Yalda Game' in Persian weblogs.

Wednesday, December 27, 2006

آقا اجازه!

۱- سه چهار ساله که بودم مامانم معلم بود و مامان بزرگم که با ما زندگی میکرد گاهی میرفت مسافرت. این بود که گاهی اوقات نصف روز رو خونه اون یکی مامان بزرگم می موندم. خدا جفتشونو بیامرزه. توی یکی از این نصف روزها که صبح بود همسایه مامان بزرگم خانم فکری فوت میکنه. مامان بزرگم هم با این تحلیل که مرگ حقه و بچه باید باید با هرچه زودتر با واقعیت آشنا بشه منو برد تا تمام مراحل رو از شستن تا تکون دادن و گذاشتن لحد از نزدیک به فاصله چند ده سانتی ببینم (اون چیزا یادم نمیاد گفتم که بچه بودم!!!) و خودشم زیرنویس میداد که چی به چیه. خلاصه تا چندسالی شبها خواب میدیدم که از بالای پشت بام دارن یه مرده با تابوت میارن تو خونه. فکر کنم سر قضیه همین خانم فکری بود که بعدها فکری شدم.
۲- من همیشه سر به هوا هستم و بودم. شاید تا حالا به اندازه یه انبار آمازون وسیله گم کردم. ولی این یکی که الان میگم همیشه داغش به دلم موند. کلاس اول بودم که بابام برام یه بادگیر آمریکایی سبزمغزپسته ای خوشگل خرید به قیمت ۶۰۰ تومن! تو اون هیر و ویر سال های پایان جنگ اونم تو شهرستان لباس آمریکایی کلی کلاس بود ولی امان از هواس پرتی. بعد اون خیلی چیزای دیگه هم گم کردم مثالش همین بارونی و چتر و دو تا کلاهی که توی همین چند ماهه که آمریکا اومدن گم کردم. با مثلا دسته چکم... ولی اون بادگیر آمریکایی سبزمغزپسته ای یه چیز دیگه بود.
۳- تو بچگی هام عاشق تخم مرغ بودم مخصوصا از نوع عسلی. یه بار اون یکی مامان بزرگم قربونش برم (میشه قربون مرده رفت؟) بهم نشون داد که توی زرده تخم مرغ یه لکه سفید هست که بعدا تبدیل میشه به یه جوجه با پرای زرد حنایی و یه نوک کوچولو که جیک جیک میکنه. فکر کن! خودتون حدس زدید؟ خلاصه تا مدت ها اول جوجه هه رو از توی زرده درمیاوردم بعد سرخش میکردم ولی دیگه عسلی نمی شد. تا اینکه یاد گرفتم اول سرخ کنم بعد جوجه هه رو دربیارم. نه که فکر کنین دلم واسه جوجه هه سوخته بودا! دلم نمی خواست نوک و پر و پای جوجه بخورم!
۴- من تو دوران دبستان داغ شاگرد اولی به دلم موند. ما یه معلم ورزش داشتیم به نام آقای پوینده که همیشه ورزش به من ۱۸ میداد. و این در دبستان سجادیه گرگان یعنی فاجعه. البته بنده خدا اگه میخواست واقعی نمره بده ۱۰ هم نمیشدم. آخه کسی که نه میتونه بارفیکس و درازنشست و شنا بره نه میتونه فوتبال و والییال و بسکت بازی کنه و تازه از مغازه ورزشی آقای پوینده هم هیچوقت گرمکن ورزشی نخریده دیگه چه انتظاری میتونه داشته باشه. با ورزش 18 اگه همه نمره هام هم ۲۰ میشد بازم شاگرد اول نمیشدم چه برسد به اینکه بخوام املا ۱۹ بگیرم. امان از املا. امان از املا. ولی تو کنکور ادبیات ۱۰۰ زدم.
۵- و پنجم. ۶ یا ۷ سالم بود که بابام منو فرستاد کلاس پیانو. اون موقع ها چیزی به اسم کلاس موسیقی رسمی (حداقل تو دهات ما) نبود. لذا! بابام منو فرستاده بود پیش یکی از دوستای پسر عمه ام به اسم امید. چند جلسه اول رو خیلی خوب کار کردم و نت ها رو یاد گرفتم و از این حرفا تا اینکه یه بار که بابام اومد منو برگردونه یه شیشه عرق سگی ناب روی تاقچه خونه امید دید. فکر کنم امید بهش تعارف کرد یا یه همچین چیزی که موضوع یادم مونده. خلاصه اون آخرین باری بود که کلاس پیانو رفتم. برای آدم خیالاتی مثل من که تو زندگی نقش تصادف و شانس رو تو خوشبختی از همه چیز بیشتر میدونه خوب موضوع مناسبی برای کاش گفتنه.