دندانپزشک
1- پدربزرگم آخوند مکتبی (و نه منبری) بوده . شب یلدائی مصادف با احیا در میدان شهرک به جرم عرق خوری دستگیر و به همراه سه تن دیگر جمعا با دو هزار تومان باقیمانده مان آزاد شدم. از زمانی که به یاد دارم همه روزه هایم را گرفته ام تا امروز.
2- از بچگی عاشق کامیون و اتوبوس بودم آنقدر که ساعتها پشت پنجره می نشستم و کامیونها را تماشا میکردم و فکر می کردم چه می شد من هم یک کامیون داشتم. دندانپزشکی را به توصیه بقیه و همینجوری انتخاب کردم اگرچه عاشق خبر و خبرنگاری بودم. وبلاگ نویس شدم و معلم زبان. از وقتی به ژاپن آمدم تا حالا سی و پنج لپ تاپ تعمیر کرده ودر سایتهای حراجی فروخته ام. این روزها پاره وقت، در دانشگاه تدریس دندانپزشکی و در رادیو کار حرفه ای می کنم. در آستانه سی سالگی با داشتن چهار پنج تخصص نصفه نیمه شتر گاو پلنگ هیچ تصوری از آینده خودم ندارم.
3- دیوانه رانندگی بودم و بارها توی رانندگی ایران با خطر مرگ روبرو شدم. یکبارش توی جاده رشت-قزوین موقع سبقت توی سربالائی گیر بکس جا نرفت و بین اتوبوس و کامیون قیچی شدم. نفهمیدم که چه شد که زنده از آن مخمصه در آمدم. یکبار هم با دیوار بتنی پاسگاه راهنمائی رانندگی تهران تصادف کردم و دادگاهی شدم اما دادگاه نرفتم و هیچ کس هم در آن ویرانه سرا نگفت چرا.
4-...به قول ملا حسنی هزار بار عاشق شده ام اما فقط یک بار ازدواج کرده ام و قصد دیگری را هم ندارم.
5- کمتر شبی است که تا نزدیکهای صبح بیدار نمانم. همیشه صبحها خواب آلود و بی حوصله ام.تا حالا همیشه سر کار یا کلاس صبح دیر رسیده ام و در جامعه مرتب و سر وقت ژاپن معضلی شده در جریان زندگیم.
0 کا٠Ùت:
Post a Comment
>> صÙØ٠اصÙÛ