اقتصاد خودمونی
۱-از بچگی با خودم تئاتر بازی میکردم. مثلا سرخپوست بازی میکردم و خودم بلندبلند جای سه تا کاراکتر حرف میزدم. یه روز سه چهار سالم بود توی خونه پدربزرگم بودم. فقط من بودم و اون. داشتم تو مهمونخونه برای خودم سرخپوستبازی میکردم. پدر بزرگم از حیاط میآد تو فکر میگنه بچههای توی کوچه رو آوردم خونه. اومده توی مهمونخونه دنبالشون میگشت که بیرونشون کنه!
۲-همون روز بعد از سرخپوستبازی رفتم یه شکل عجیب کشیدم که به نظر خودم شکل خدا بود! بعد با کلی افتخار به پدربزرگ پرتره پرودگار مهربان رو نشون دادم. آقا چشمتون روز بد نبینه! یک دعوایی راه انداخت! یک الم شنگهای به پا کرد که نمیدونید. منم بغض کردم رفتم تو اتاق. همش هم با خودم فکر میکردم خوب به من چه که شکلش رو بد کشیدم. من که تا حالا خدا رو ندیدم که!
۳-علاوه بر پرسپولیس طرفدار منچستریونایتد هم هستم.
۴-دف و سهتار میزنم. التبه الآن مدتهاست که دست به سازم نزدم چون پرده و سیمش پاره شده. من هم نه پرده و سیم دارم، نه میتونم پرده و سیم بندازم. خلاصه یک وضعیه! دف هم نمیتونم بزنم چون همسایهها پلیس خبر میکنند.
۵-موقع کار کردن یا درس خوندن موسیقی گوش میدم وگرنه نمیتونم تمرکز کنم.
۶-از موسیقی پاپ ایرانی متنفرم (از همه نوعش!). دو نوع موسیقی دوست دارم. موسیقی سنتی و مقامی ایران. و موسیقی راک دهه هفتاد و هشتاد. از پینک فلوید و کمل گرفته تا دیپ پرپل و لدزپلین تا آیرون میدن و ایسیدیسی و … . اوه! دروغ گفتم! یه نوع سومی هم هست که خیلی دوست دارم: بلوز! اریک کلپتون، بیبی کینگ، رابرت کری ….
۷-همسرم هم وبلاگ مینویسه ولی دوست نداره من به وبلاگش لینک بدم. میگه «آدمهایی که وبلاگ تورو میخونن جدیان! اگه بیان تو وبلاگ من، من معذب میشم!»
0 کا٠Ùت:
Post a Comment
>> صÙØ٠اصÙÛ