Yalda Game

A blog to collect all the post of 'Yalda Game' in Persian weblogs.

Friday, December 29, 2006

یک پنجره

1- کارتون محبوب دوران کودکی‌ام خپل بود و یادم است یک‌بار که حواسم به بازی پرت شد و تماشای این کارتون را ازدست دادم، دو ساعت تمام گریه می‌کردم!
2- اولین بار که کتاب بربادرفته را خواندم، آن‌جایی که ملانی همیلتون مرد، گریه‌ای کردم مبسوط نصفه شبی، بیا و ببین!
3- سال چهارم دبستان همه‌ی نمره‌های ثلت اولم بیست شد، اما ورزش 10 شدم بس که تنبل بودم. تنها ورزشی که به‌طور حرفه‌ای انجام داده‌ام، در حد باشگاه‌های تهران و مقام هم دارم، شطرنج است! دستم درد نکند!
4- عشق مسافرت رفتن هستم (یعنی یک چیزی می‌گویم، یک چیزی می‌شنوید ها!) و به محض این‌که یک کم پول درمی‌آورم، سریع می‌روم مسافرت و خرجش می‌کنم. اجازه دهید یک کم هم پز بدهم: تا به حال 25 کشور را دیده‌ام و هفته‌ی آینده هم دارم می‌روم سری‌لانکا! توی همه‌ی این کشورها لبنان را از بقیه بیشتر دوست داشته‌ام و بعد از آن فرانسه. کم‌تر از همه هم از اوکراین خوشم آمده و تونس!
5- تا مدت زیادی وحشت رفتن به تئاتر شهر را داشتم! داستان از این قرار بود که وقتی با دختری که دوستش داشتم، رابطه‌مان را تمام کردیم، روزهای تئاتردیدن را هم بین خودمان تقسیم کردیم تا هم‌دیگر را تصادفی هم احیاناً آن‌جا نبینیم. البته نه به‌خاطر آن‌که از هم بدمان می‌آمد یا چشم دیدن هم‌دیگر را نداشتیم. بلکه به‌خاطر این‌که من طاقت دیدن او را نداشنتم که با یک پسر دیگر آمده است تئاتر و او هم طاقت دیدن من را که با یک دختر دیگر بیایم!
بعد از مدتی این قرارداد فراموش‌مان شد و من یک ترس عجیبی نسبت به تئاترشهر رفتن پیدا کردم که نکند وقتی می‌روم تئاتر ببینم، او هم آمده باشد. طوری که حتی چندبار به همین خاطر از خیر دیدن بعضی نمایش‌ها گذشتم. ترسی که البته دیگر این روزها وجود ندارد ...
6- مخ من انگار جوری تنظیم شده است که توانایی انجام دو کار : 1- رانندگی و 2- با موبایل حرف‌زدن را به صورت هم‌زمان ندارد. وقت‌هایی که هنگام رانندگی با موبایل حرف می‌زنم، کارهای جالبی می‌کنم. چندتایی را قبلاً همین‌جا نوشته‌ام. آخرینش این بود که چند شب پیش به هنگام رانندگی، موبایلم زنگ زد و من جواب دادم و بعد دیگر نفهمیدم چه شد تا این‌که یک دفعه دیدم صد متری است تقریباً دارم اتوبان همت را خلاف جهت می‌آیم!! (جان من یک کم به میزان خفن‌بودن کارم فکر کنید!‍) هنوز موهای بدنم سخ است از ترس کاری که کردم. بدیش این بود که نمی‌شد دور زد لامصب!!
7- هفتمی را دوست دارم شما بگویید! خیلی فقط جان جدتان آبرویم را نبرید! از مسافرت که برگشتم می‌خوانم، چون احتمالاً در سری‌لانکا اینترنت درست و حسابی پیدا نمی‌کنم.