آذرستان
1. کلاس اول که بودم توی مدرسه ای بودم که مامانم اون جا درس می داد. یه روز جیش منو فرا گرفته بود و منم اجازه گرفتم و معلمه اجازه نداد برم بیرون. منم جیش کردم توی شلوارم. کلاسمون وسطش گود بود و تمام جیش ها رفت جمع شد اون وسط! بعد خانم دقیقی کلی یه دختره رو که اسمش مژگان فضلی یا فضلعلی بود دعوا کرد. آخه بیچاره سابقه داشت. ولی فکر کنم خانم دقیقی فهمید کار من بود به روم نیاورد. یه بار هم سال چهارم دبستان بودم و موندیم برای تمرین سرود مدرسه. وایستادیم توی حیاط و باز من جیشم گرفته بود نا فرم. اون وقت ها یه کیکرز زیتونی داشتم. نشستم روی زمین و فکر کردم اگه این جا وسط پام جیش کنم جمع می شه همون جا و بعد پا می شم می رم و هیچ کی نمی فهمه. اما خب طبیعتا جمع نشد. جلوی یه جماعت 150 نفره آی خیط شدم.
2. همین چند ماه پیش یه زیر سیگاری برنجی از کافه نیاورون بلند کردم. یه بار دیگه ام کتاب درباره ی رنگ های ویتگنشتاین رو از نشر پنجره دزدیم. فقط همین دو بار دزدی کردم تو زندگی ام!!!
3. من عاشق جادوگری و از این کارام اما مثل سگ از تاریکی و روح می ترسم. یه توانایی هم داشتم تا چند سال پیش که اشیا رو با چشام حرکت می دادم.
4. بچه که بودم خیلی به برادر کوچیکه ام ظلم کردم. توی بازی مجبورش می کردم نوکرم بشه و دستمو ببوسه. یه بار هم یه نعلبکی رو تو سرش خرد کردم. یه بارم با لیوان فلزی سرشو شکوندم. توی همه ی عکسای بچگی اش هم یه جای چنگول من رو دماغشه ، بدبخت. هنوزم ازم می ترسه. از این یکی خوشم می آد. آخه من در کودکی وسیله ی دفاعی ام ناخن هام بود. خیلی هم قلدر بودم. البته این مال قبل مدرسه رفتنمه.
5. آقای "ه" هم این آقای نازنینه که من قبونش بشم.